کد مطلب:286672 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:186

داستانی از مرحوم والد
مرحوم پدرم كه اهل فضل بود و منبر می رفت، سعی داشت از محدوده بحار الانوار و سایر كتاب های علامه مجلسی خارج نشود وبا صوفیّه ودرویش ها خیلی مخالف بود، بارها این قضیه را برایم نقل كرد، ایشان می فرمود:

در طول دوران تحصیل، با یكی از علمای زاهد و اهل ریاضت رابطه پیدا كردم و از اصحاب او گردیدم. این مرد از غذای بازار و نان نانوایی استفاده نمی كرد و در حد امكان هم غذای پختنی نمی خورد، در اول هر ماه مبلغی را به من می داد تا از پدرم كه از ملاكین روستا بود، برای او گندم بخرم و با مراقبت خود، آن را آرد و نان بپزند و برای ایشان بیاورم.

در اثر مراقبت در خوردن نان حلال و اجتناب از شبهات و سایر ریاضات مشروعی كه داشت، به جایی رسیده بود كه شیاطین را می دید. همیشه سفارش می كرد هر غذایی را كه در طاقچه و یا جای دیگر می گذارید بسم اللَّه الرحمن الرحیم بگویید تا شیاطین در آن تصرّف نكنند و در نتیجه روح عبادت از شما سلب نشود.

بارها اتفاق افتاد كه این دستور فراموش می شد، وقتی ایشان برای تدریس وارد حجره ما می شد، قبل از نشستن، آن غذایی را كه یادمان رفته بود بر او بسم اللَّه بگوییم برمی داشت و با یك بسم اللَّه الرحمن الرحیم مجدّداً به جای اول می گذاشت، خلاصه با ملكوت عالم و اسرار جهان تا این اندازه آشنا بود.

مرحوم پدرم قضایای دیگری را هم نقل كرده كه از ذكر آن در این نوشتار خودداری می شود.

مرحوم نهاوندی در كتاب عبقری الحسان دو حكایت عجیب نقل كرده است، چون سند آن به علمای بزرگ منتهی می شود، چكیده آن را با حذف سند نقل می نمایم.